خوب یادمه از راهروهای مدرسه میگذشتم و عکسهای بچههای سال بالایی رو میدیدم، به این فکر میکردم که یه روزی عکس منم اونجا کنار عکس اونا میذارن یا نه.به سال نکشید و عکس منم اونجا بود.هر وقت میدیدمش یه حس عجیبی داشتم و هرچی بزرگتر شدم اون حس عجیب بیشتر شد تا اینکه سال آخر دیگه چنگ انداخت به گلوم.نگاش میکردم و به این فکر میکردم که ده سال پیش کجا بودم،الان کجام و بیست سال دیگه کجا خواهم بود.زل میزدم بهش و بازم فکر میکردم سال بعد از منم فقط یه عکس میمونه تو مدرسهای که تو هر گوشه و با هر آدمش هزارتا خاطرهی خوب و بد داشتم.که حالا معلومم نیست تا کی آدمای مدرسه وقتی به اون عکس نگاه میکنن دختری رو که مقنعش کج و معوجه و گوشهی عکس ایستاده و حتی از عکسم معلومه که چقد خجالتیه رو بشناسن.شایدم مدرسه منو یادش بمونه.ولی تا کی؟بعدها وقتی داشتم تو خیابون راه میرفتم و کسانی که عاشقشون بودم پیشم نبودن،حس میکردم خیابونا مثل باتلاق من رو میکشن پائین و دیگه چیزی ازم نمیمونه در این زمانهی بی های و هوی لال پرست.بازم گذشت و من فکر کردم اگه از خیابونای باتلاقی برم،دلشون برام تنگ میشه؟بعد دیدم ای دل غافل! خیابون باتلاقی که تو تنهاییم پیشم بوده رفته یه گوشهی من نشسته و میگه منو یادت نره یه وقت!نکنه بوی عود یادت بره!
با خودم گفتم یعنی ممکنه مامان منو یادش بره؟یا بابا سر ناهار به جای خالیم نگاه نکنه؟شایدم دینا دیگه یادش نمونه که من آبی کمرنگش بودم.خاطرههامون تا کی یادشون میمونه؟ممکنه یه روز آروم آروم از یادم برن بیرون؟تا کی بوی جنگل و زمین کشاورزی یادم میمونه؟درخت نارنج تو حیاط همسایه تا کی بوش میپیچه تو سرم؟من تا کی تو یاد شبهای عزیز تنهاییم میمونم؟
دینا میگه چرا شبیه پیرمردا آهنگای ابی و حبیب گوش میدی؟چرا کتولی گوش میدی؟و من یادمه یه روز خیلی دوری تو قدیما این آهنگو یه جایی شنیدم پس باید بازم گوش بدم و انقدر تکرارش کنم که هیچوقت یادم نره.بهم میگن چرا دوباره این کتابو میخونی و من نمیخوام یادم بره.آرزو میکنم نرم از یاد.اسم معلم کلاس سوم یادم نیست و هرچی بهش فکر میکنم به جایی نمیرسم.گریم میگیره.فکر میکنم شاید مامان یه روز منو یادش بره انگار از اول نبودم.میترسم بخوابم و بیدار نشم و هیچی یادم نباشه جز صدای محزونی که میگفت:آی بخفته دل هر چه بیدهای خواب بود...