ای عزیز ترینم! با بغضی که از پس سالیان با هم بودن تنها مونس شب‌های تاریکم گشته، برای تو می‌نویسیم از لحظات دلگیر چند قدم دور بودنت.می‌نویسیم از هوا که چه عجیب سرد می‌شود بدون هرم نفس هایت.عزیزکم! قلب کوچکت اگر مرا در آغوش نگیرد در وجود تیره خود غرق می‌شوم وهیچ‌کس را یارای آن نخواهد بود که منِ به قول تو بسیار ضعیف را خلاصی بخشد.جانِ دلم!می‌خواهم بگویم که اگر تو نباشی یانگ من ین درونش را می‌بلعد،روزهایم همه شب می‌شود،آبراکساز دیگر خداوندگار من نخواهد بود و تنها در برابر ارباب مرگ سر تسلیم فرود می‌آورم.عزیز هم‌زبان من!من برای یافتن تو با ابتهاج کهکشان‌ها را گشتم و با معروفی زل زدم به شعله‌های نامکرر آتش!من با شاملو به دنبال زبانِ سخنِ عشق گشتم تا تو را توصیف کنم!مهربان کوچک من!مقصود از همه‌ی این پرحرفی‌ها و آسمان ریسمان بافتن‌ها نمی‌دانم چیست،تنها می‌دانم که تو قدمی از من دور شدی و قلب من چنان لرزید که خدا شاهد است به هنگام صور اسرافیل نخواهد لرزید.نمی‌دانم مرا ملحد می‌خوانند یا لامذهب یا چه، تنها این را می‌دانم که نمی‌دانم از کِی تمام هستیم شدی.دیگران ما را خواهر می‌خوانند ولی این همه محبت من به تو فقط از سر فرزند یک پدر و مادر بودن نیست.تو خواهر منی وبرادرم،تو پدر و مادر منی،تو فرزند منی و معشوقه‌ی کوچک درون شعرهامی،دلیل تک‌تک نفسهام و تمامِ تمامِ آنچه هستم‌ همه تویی.زیباترینم!دوست داشتنت درد دارد ولی دردش را به جان میخرم.سرت را درد نمی‌آورم.

دوست دارت،دیبا